سکس در اتوبوس (قسمت 4)

رفتم اتاق پیش زهرا و بچه ها خوابیدم و شروع کردم به فکر که چه جوری نقشه مو کامل کنم .صبح با صدای سمیرا بیدارشدم دیدم زهرا و بچه ها دست و صورت شسته رفتن سرمیز صبحانه و منتظرمن هستن من هم بیدار شدم و یه آبی به سرو صورت زدم و رفتم سر میز به بقیه ملحق شدم .بعد از صبحانه بچه ها رو سپردیم به سمیرا و با زهرا به سمت آدرسی که از شوهرش بهش داده بودند حرکت کردیم و بعد از کلی گشتن و اینور اونور کردن سرانجام آدرس مورد نظر رو پیدا کردیم و من سرکوچه واستادم و منتظر شدم تا زهرا بره تحقیقاتش رو کامل کنه یه ده دقیقه ای با تخمام یه قل دو قل بازی کردم تا زهرا برگشت و دیدم که صورتش خیسه اشکه .پرسیدم چی شده زد زیر گریه و گفت بیا بریم تا برات بگم . نشستیم تو تاکسی و نشونی خونه سمیرا رو دادم و حرکت کردیم .تو راه برام تعریف کرد که زن صاحبخانه (همون آدرس ) بهش گفته که آره اون مردی که مشخصاتش رو میدی یه مدت اینجا با یک زن زندگی کردن و الان از اونجا رفتن و آدرس جدیدی هم از اونها نداره .و دیگه نمیشد دنبال اونها گشت چون هیچ سرنخی وجود نداشت . یه خورده دلداریش دادم و سرش رو گذاشتم رو شونم و پیشونیشو بوسیدم راستش از دست شوهرش خیلی کفری شده بودم .رسیدم خونه بعد از ناهارمن کلی با زهرا صحبت کردم و به اون گفتم که هم جوونی هم خوشگلی هم پولدار بچه هات هم که پیشتن دیگه چه نیازی به همچین مرد عوضی داری و هرگونه نیاز جنسی تو هم من خودم تا آخر عمر براوده میکنم (حال کنید از خود گذشتگی رو) و با این صحبتها و قول اینکه تا جائی که بتونم تو زندگی کمکش کنم کمی آروم گرفت . عصری با سمیرا و بچه ها رفتیم بیرون و من به سمیرا گفتم که یه اشتباه کردیم که خیلی بد شده گفت چی ؟ گفتم که قضیه ازدواج منتفیه بخاطر اینکه ماگفتیم که زهرا خواهر منه و من اگه بخوام با تو ازدواج کنم باید خانوادم بیان خواستگاری و این محاله گند قضیه در میاد و جواب بابا مامانت رو چی بدیم .سمیرا از این حرف خیلی ناراحت شد و کلی گریه کرد و من دلداریش دادم (بازهم بخاطرهمون حس انساندوستانه ) و قرار شد تا آخر عمر با هم دوست بمونیم . در این حین زهرا که خودشو به من نزدیکتر حس کرده بود از گریه سمیرا تعجب کرد و به جمع ما ملحق شد و دلیل گریه رو پرسید و من هم بهش گفتم که چه اشتباهی کردیم . زهرا گفت که شب بیشتر راجع به این قضیه صحبت میکنیم .شب بعد از شام به اتاقها مون رفتیم و بعد از اینکه بجه ها خوابیدن من و زهرا رفتیم به اطاق سمیرا برای صحبت و اونجا به زهرا همه چیزو گفتیم و گفتم که سمیرا دوست داشته که من شوهرش بشم و الان کاملا این آرزوش منتفیه و من هم دوست داشتم که پرده سمیرا رو بردارم که این هم بنا به قضیه اول منتفی شده . زهرا گفت که مشکلی نیست قضیه ازدواج منتفیه ولی قضیه بکارت منتفی نیست و اون دوستی داره که جراح زنان و میتونه هروقت که سمیرا بخواد ازدواج کنه این مشکل رو براحتی برطرف کنه یعنی ترمیم کنه . اولش برای سمیرا قابل قبول نبود ولی یه خورده که بیشتر صحبت کرد و از شیرینکاریهای دوست دکترش بیشتر گفت سمیرا خوشش اومد . راستش سه نفری تحریک شده بودیم مخصوصا اینکه سمیرا و زهرا هم لباسهای خواب شهوت انگیز پوشیده بودن . من به سمیرا گفتم که اجازه هست دیگه بعد از این همه مدت امشب کست رو افتتاح کنم ؟ اون هم اول باخجالت و بعد از کلی فیس و افاده زهرا رو بهونه کرد و گفت جلو زهرا خانم که نمیشه و من با یک چشمک به زهرا حالیش کردم که زود موضوع رو راست و ریس کنه و اون هم باهنرمندی گفت که بودن من بعنوان یک بزرگتر در این لحظه حساس الزامی است چرا که اگه خونریزی بشه نمیشه که چیزی به بابا مامان گفت و اون میتونه این قضیه رو حل و فصل کنه . رفتم رو تخت کنار سمیرا نشستم و با شیطنت به زهرا گفتم که زهرا خانم شرمنده که جلو شما این کار و میکنم و زهرا هم با خوشروئی گفت که اشکالی نداره عزیزم به کارتون برسید و من هم از تماشاش لذت میبرم .دست بکار شدیم سمیرا منو و من سمیرا رو لخت کردم و شروع کردم از انگشت پاش تا فرق سرش لیسیدن و بوسیدن و هراز گاهی نگاهی هم به زهرا که با چشمان شهوت انگیزش و بدن تحریک شدش داشت به ما نگاه میکرد راستش خیلی اضطراب داشت که اولین بار تو زندگیم میخوام پرده بکارت دختری رو بردارم هر چند که بعد ها این قضیه چندین بار تو زندگیم اتفاق افاد . ولی برای اولین بار یک چیز دیگه ای بود . خوب داشتم کس سمیرا رو لیس میزدم که زهرا طاقت نیاورد و اومد جلو و گفت مثل اینکه نیاز به کمک دارید و شروع کرد با سینه های سمیرا ور رفتن . راستش سینه های سمیرا اینقدر قشنگ بود که حتی زن ها رو هم به خودش جلب میکرد چه برسه به مردها . صدای سمیرا رفته رفته داشت بلند تر میشد و زهرا هم داشت لباساشو درمیاورد دیگه همه چیز بوی سکس گرفته بود و زهرا با گذاشتن لباش رو لبهای سمیرا کمی از سرو صدای سمیرا رو کم کرد و من هم همچنان سمیرا رو به مرزارضا نزدیک میکردم تا اینکه زهرا رو به من کرد و گفت که الان موقشه و من هم جناب کیرکه داشت از شدت فشار میترکید به کس سمیرا نزدیک کردم و کسش که به شدت خیس شده بود از دور کیر من رو طلب می کرد و من هم با احتیاط فراوان و بادقت سر کیرم رو به کس سمیرا نزدیک کردم ولی زهرا کیرمنو با دست گرفت و به من گوشزد کرد که با احتیاط اینکار رو بکنم که یه وقت خونریزی نکه همون خاطره ای که اون از شب اول عروسیش داشت و من هم قول دادم .زهرا رفت کنار و من هم کاملا خوابیدم رو سمیرا و کاملا پاهاشو از هم باز کردم سمیرا که داشت از شهوت دیوانه میشد همش میگفت بکن الان کیرتو میخوام همشو بکن پارم کن و من هم یواش یواش کیرم رو سر دادم تو سوراخ تنگ و داغ و خیس کسش و آرام فرو کردم و به جائی رسیدم که دیگه تو نمی رفت و به زهرا نگاه کردم و گفتم که جلوتر نمیره زهرا هم با لبخند شیرینی به من گفت که یه کم فشارو زیاد ترکن ولی کم ومن هم کمی فشار رو بیشتر کردم و به دفعه انگار اون مانع برطرف شده باشه باصدای داد سمیرا مسیر کیرم آزاد شد و کیرم تا ته تو کس سمیرا جا گرفت و دقیقا در همین لجظه سمیرا با چند تا تکون ارضا شد و….. ادامه دارد